سهراب سپهری
َآب را گل نکنیم
در فرودست انگار ، کفتری میخورد آب
یا که در بیشه ای دور ، سیره ای پر می شوید
یا در آبادی ، کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی
دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
چه گوارا این آب !
چه زلال این رود !
مردم بالا دست چه صفایی دارد
چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیر افشان باد
من ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
بی گمان در ده بالا دست ، چینه ها کوتاه است
مردمش میدانند ، که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی ، آبی است
غنچه ای می شکفد ، اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
کوچه باغش پر موسیقی باد
مردمان سر رود ، آب را می فهمند
گل نکردنش
ما نیز آب را گل نکنیم ....